الیزابت روبین
13 جولای 2003
بیش از 30 سال، مجاهدین خلق، یا مجاهدین مردم، در حاشیه تاریخ و تکه زمینهایی که صدام حسین و دولت های فرانسه به آنها تقدیم کردند، زنده ماندند و فعالیت می کنند. در طول دهه 1350 در حالی که منافقین هنوز یک جنبش سیاسی زیرزمینی ایران بود، شما می توانستید با برخی از اعضای منافقین در خیابان های نیویورک روبرو شوید، و تصاویر قربانیان شکنجه رژیم شاه را که در دستانشان تکان میدادند ببینید. در دهه 60 و 70، پس از فرار رهبران منافقین از ایران، می توانستید آنها را مشاهده کنید که در حال جمع آوری پول و نظرخواهی در دانشگاههای ایالات متحده هستند، و عکس های خود را در هوا از زنانی که توسط حکومت جمهوری اسلامی در تهران شکنجه شدهاند را تکان میدادند. در آن زمان، آنها عکسهای دیگری را نیز به نمایش می گذاشتند، عکسهایی که به نوعی بیشتر جلب توجه می کردند: زنان ایرانی با لباس نظامی که اسلحه داشتند، تانک می راندند و آماده سرنگونی حکومت ایران بودند. منافقین با هدایت یک زن و شوهر کاریزماتیک، مریم و مسعود رجوی، خود را به یک ارتش در جهان تبدیل کرده بودند که دارای فرماندهانی متشکل از زنان بود.
تا زمان حمله آمریکا به عراق در ماه مارس، مجاهدین به مدت دو دهه تحت حمایت صدام حسین زنده ماندند. وی به این گروه پول، اسلحه، جیپ و پایگاه های نظامی در امتداد مرز ایران و عراق، زمین مناسب برای حملات خود علیه شخصیت های دولت ایران داد. وقتی نیروهای آمریكایی رژیم صدام را سرنگون كردند، آنها مطمئن نبودند كه چگونه ارتش حدود 5 هزار مبارز مجاهدین را اداره كنند، بسیاری از آنها زن و همه با تعصب وفادار به رجوی ها بودند. سردرگمی سربازان آمریکایی نشان دهنده سردرگمی سیاستمداران در خانه(آمریکا) بود. مجاهدین دستگاه لابی پیشرفته ای دارند و از ایده سربازان زن که با حاکمان روحانیت اسلامی در تهران می جنگند برای جلب حمایت ده ها نفر در کنگره سوء استفاده کردند. اما این گروه همچنین در فهرست سازمان های تروریستی خارجی وزارت امور خارجه قرار دارند که در سال 1997 به عنوان حسن نیت نسبت به محمد خاتمی، رئیس جمهور تازه انتخاب شده اصلاح طلب ایران، در آن لیست قرار گرفتند. با سقوط صدام و با موجی از تظاهرات ضد دولتی در ماه گذشته در سراسر ایران، مجاهدین ناگهان خود را در میانه جنگ های سیاست خارجی واشنگتن بر سر آنچه در مورد ایران باید انجام داد، انداختند. و اکنون سرنوشت آن به طرز نامطلوبی بین نابودی و قیام معلق است. تعدادی از جنگ طلبان و سیاست گذاران پنتاگون در حال دفاع از حذف نام مجاهدین از لیست تروریست ها و بازیافت آنها برای استفاده علیه ایران در آینده هستند. اما فرانسوی ها نیز در کنار دولت ایران – که رجوی ها و ارتش آنها را دشمنی مخرب می دانند – وارد جنگ ایرانی ها شدند. در ساعات اولیه بامداد 17 ژوئن (27 خرداد)، حدود 1300 افسر پلیس فرانسه به شهر اوور سورواز ، جایی که مجاهدین مقر سیاسی خود را تأسیس کردهاند، اعزام شدند. فرانسوی ها پس از دو دهه باز و بسته کردن مخفیگاه تبعید شدگان ایرانی و حفاظت پلیس از مریم رجوی، مرموزانه رجوی را به همراه 160 نفر از پیروانش دستگیر کردند و ادعا کردند که این گروه قصد دارد پایگاه نظامی خود را به فرانسه منتقل کند و حملات تروریستی به اهداف ایرانی در اروپا را شکل دهد. بلافاصله اعضای مجاهدین متعصب در پاریس، لندن و رم اعتصاب غذا کردند و خواستار آزادی مریم شدند و چندین نفر خود را به آتش کشیدند.
در واشنگتن، سناتور سم براونبک، سناتور جمهوری خواه کنزاس و رئیس کمیته فرعی روابط خارجی آسیای جنوبی، فرانسوی ها را به همدستی با اقدامات کثیف ایران متهم کرد. براونبک همراه با سایر اعضای کنگره نامه اعتراض آمیز خود را به رئیس جمهور ژاک شیراک نوشت، در حالی که قهرمانان مجاهدین مانند شیلا جکسون لی، دموکرات تگزاس، از دستگیری مریم ابراز ناراحتی کردند. اما در صورت وجود، تعداد کمی از این هواداران از اردوگاه های صحرائی مجاهدین در عراق دیدن کردند و می دانند که این گروه انقلابی واقعاً چقدر عجیب است.
اخیراً، من به دیدار اردوگاه اشرف، پایگاه اصلی مجاهدین، که در 65 مایلی شمال بغداد در استان دیاله، نزدیک مرز ایران قرار دارد، رفتم. اشرف دارای 14 مایل مربع صحرای خشک و بی آب و علف است که توسط سیم خاردار، برج های اسلحه و نگهبانان در پناهگاه های شبیه پادگان احاطه شده است و شبکه های استتار و درختان خرمای خشک شده که تنه های آنها از گرد و غبار ضخیم شده است بر این پادگان سایه انداخته است. هنگام عبور از ایست بازرسی و خردکن تایر که به دندان اژدها معروف است، به داخل شهر مرتب نظامی وارد میشوید، احساس می کنید وارد دنیای خیالی زنبورهای زن کارگر شده اید. البته، مردانی در اطراف هستند. حدود 50 درصد سربازان مرد هستند. اما به هر طرف که چرخیدم، زنانی را دیدم که لباس فرم خاکی و روسری سر به رنگ گل و لای پوشیده بودند و در خیابان ها با وانت های سفید یا کامیون های سبز ارتش به عقب و جلو رانندگی می کردند، کمی خسته و مبهم به جلو خیره می شدند و یا با هدف، به سمت دروازه ها کمی راهپیمایی می کردند که شبیه به یک کارخانه در چین مائوئیست بود.
پری بهشایی، یک زن تنومند ایرانی در اواسط 40 سالگی و فرمانده نظامی اشرف، راهنمای سفر من در آن روز بود. ما با لندکروزر سفید رنگش از بعضی از مناطق عبور کردیم و به دشتی خشک و سوزان که ده ها زن جوان در داخل تانک هایشان بودند و اقدامات تنظیم، آچارکشی، نگهداری مدارها و موتورهایی که ماشین های جنگی آنها را زنده نگه می داشت را انجام میدادند، رفتیم. در آنجا ردیف هایی از تانک های Cascavel برزیلی، خودروهای زرهی BMP روسی و Chieftainهای انگلیس وجود داشت که بیشتر آنها در پایان جنگ ایران و عراق از ایران بدست آمده بود.
برخی از زنان با خجالت لبخند زدند. دیگران بی تفاوت بودند مثل بهشایی، که سختگیر اما خوش ذوق بود و به وضوح، آنها او را دوست داشتند. وی به عنوان مقدمه گفت: “هنگامی که آنها برای اولین بار به اینجا می آیند، کار کردن با این وسایل نقلیه زرهی برای آنها دشوار است. “آنها خود را باور ندارند. آنها فکر می کنند فقط مردان می توانند این کار را انجام دهند. اما همانطور که دیگران را می بینند، بر ناامنی خود غلبه می کنند. من خودم این روند را طی کردم.” حسین مدنی، سخنگوی سیاسی مجاهدین که مرا در فکر فرو برد، گفت: “این زنان جوان همه از ایران یا کشورهای خارجی آمده اند و در این جا تازه وارد هستند.”
یک به یک، جوانترین مجاهدین برای خواندن داستان هایشان دوباره زنده شدند. یک زیبای مو مشکی سریع و رباتیک به زبان فارسی صحبت کرد، و یک هم رزمش به انگلیسی ترجمه می کرد: “من شش ماه پیش از تهران آمدم. من 20 ساله ام و در آخرین روزهای اقامت در ایران در یک وضعیت روانی بسیار ناپایدار به سر می بردم. می خواستم خودکشی کنم. چرا؟ چون ما حق ابراز مخالفت نداشتیم. آزادی نبود. حتی حق کارهای شخصی که جوانان می خواستند انجام دهند مانند رفتن به مهمانی ها یا آرایش یا بیرون رفتن آزادانه از خانه را نداشتیم. بسیاری از دوستان من خود را آتش زدند تا بمیرند یا به سمت مواد مخدر رفتند تا اعتیاد پیدا کنند. در اینترنت با جمله ای از مریم رجوی روبرو شدم که “تو توانایی داری و باید انجامش دهی” و بعد از آن احساس کردم که من هم توانایی دارم. اعتماد به نفس خودم را به دست آوردم. من همیشه اعتقاد داشتم زنان ضعیف هستند، اما وقتی سخنان مریم رجوی را خواندم، اعتماد به نفس پیدا کردم و به اینجا آمدم. “
من از او سوالی پرسیدم تا سرعتش را کم کند، اما او به سادگی دکمه مکث را در ذهنش فشار داد، وقتی سوال من تمام شد آن را آزاد کرد و نوارش دوباره به جریان افتاد. وی گفت: “دو برادر من از طرفداران مجاهدین بودند و توسط رژیم خمینی اعدام شدند.”
چندین ماه پیش، او به منافقین ایمیل زد، و سپس سفر او را به ترکیه تسهیل کردند، جایی که در مرز با او روبرو شدند، او را سوار قطار کردند و به آنکارا و سپس عراق فرستادند. وی ادامه داد: “من در دوره های تاریخ مجاهدین، تاریخ ایران و اوضاع سیاسی فعلی تحصیل کرده ام.” ” اکنون من در کلاس توپخانه هستم. ” او توضیح داد که حضور در عراق هنگام بمباران ایالات متحده چگونه بود. “من ترسیده بودم، اما به خودم یادآوری کردم که برای مبارزه با اصول گرایی تلاش کردم، و این واقعیت که من از اعضای خانواده مجاهدین بودم به من نیرو می داد.” و سپس او متوقف شد، تشکر کرد و رفت.
مثل او سه نفر دیگر هم بودند. شیوا، 21 ساله، راننده تانکی قدیمی گفت: “هنگامی که من در ایران بودم فکر نمی کردم بتوانم تانک را برانم و اسلحه شلیک کنم، اما وقتی خواهر مریم رجوی را دیدم، امیدوار شدم که می توانم همه کارها را انجام دهم.” “اکنون که مریم رجوی را شناختم، می خواهم افراد دیگر نیز در مورد او بدانند، زیرا آزادی ایران به او بستگی دارد.”
بعد از رژه توصیفات، من را به داخل اتاقک تانکی بردند تا یک دور تمرینی بزنم. زنان نسبت به وسایل نقلیه خود شوخ طبع، مهربان و مغرور بودند. همه آنها به من گفتند که چقدر اعتماد به نفس خود را از طریق مریم کسب کرده اند. من شنیده ام که مجاهدین باید قسم بخورند که “طلاق ابدی” را انجام دهند به این معنا که جوانان هرگز نمی توانند ازدواج کنند یا بچه دار شوند و بزرگترها مجبور شده بودند همسر خود را در اواخر دهه 60 طلاق دهند. من از سیما، زنی در اواخر دهه 20 سالگیش، پرسیدم که آیا هرگز از انجام این تعهد تجرد پشیمان نیست؟ او در برابر باد به انگلیسی فریاد زد “هنگامی که احساس می کنم دارم به هدفم نزدیکتر می شوم” “این احساس زیبا تر از هر چیز دیگری است. این عشق است. ” و هدف او چه بود؟ “من باید به زنان در ایران بیاموزم که احساس کنند، من در درون خود حسی را دارم و میخواهم آنچه را که خمینی تخریب کرد دوباره بسازم. او دارد روح تمام مردم را از بین میبرد.” من متوجه شدم که همه، پیر و جوان، در اردوگاه اشرف با همان روش یکسان و برنامه ریزی شده به حکومت آیت الله خمینی حرف هایی را می زنند گویی که نماد کاریزماتیک انقلاب ایران 14 سال پیش از دنیا نرفته است. سیما گفت که هر وقت به “رویاهای یک دختر عادی” مانند ازدواج و داشتن فرزند فکر میکند، و آن را با خود مقایسه میکند احساس غرور می کند. او میگوید:”در شرایط دشوار، من خوشبختی را در چهره خواهرانم می بینم.”
نادره، یک زن ایرانی که در تورنتو بزرگ شده بود، به من گفت که نامزدی خود را برای آمدن به عراق به هم زده است. وی گفت: “من در تورنتو بهترین زندگی را داشتم.” “من در حال آموختن علم فیزیوتراپی و سیستم مکانیکی بدن بودم. من دوستان و خانواده داشتم. اما چیزی کم داشتم. ” سپس یک روز در سال 1377 او روی تخت خود دراز کشیده و به سقف خیره شده بود و از تلویزیون ایران شنید که اسدالله لاجوردی، معروف به قصاب اوین، زندان سیاسی تهران که هزاران مجاهد در آنجا شکنجه و اعدام شده بودند، ترور شد، مجاهدین ادعا کردند که عملیات مذکور را خود انجام داده اند. “دیگر نتوانستم صبر کنم. فکر کردم که چه کاری برای مردم خود انجام دادهام؟” اکنون او ماشین حمل موشک های کاتیوشا را رانندگی میکرد.
بعد از اینکه ماشین متوقف شد و از آن پیاده شدیم، متوجه شدم که مدنی، مشاور من، از دختران می پرسد چه کلماتی را آنجا با من رد و بدل کرده اند. و هنگامی که او بازگشت، بهشایی با مشی زنانه خود در مورد ” جنایات رژیم زن ستیز” در تهران و چگونگی باز کردن این راه برای زنان توسط مریم به منظور” واجد شرایط بودن برای یک نقش هژمونیک ” در ستاد کل ارتش، صحبت کرد. همانطور که بعداً می گفت، ” زنان حکمرانی خمینی خودکشی می کنند. اما زنان اینجا مسئولیت پذیر می شوند. “
گرچه مریم رجوی بیشتر وقت خود را در فرانسه یا لابی در غرب می گذراند، اما تصویر چشمان سبز خندان او تقریباً به اندازه تصویر صدام در عراق یا خمینی در ایران، در اشرف وجود دارد. عکس های او در لباسهای گلدار در کنار تخت خوابها، میزهای غذاخوری، سالن های سخنرانی و حتی تانکها به چشم میخورد. در دهه 1340 بنیانگذاران مجاهدین دانشجویانی بودند که با انقلابی گری از اسلام مارکسیستی استفاده می کردند و از جمله معدود کسانی بودند که با سلاح با شاه می جنگیدند. آنها مانند دیگر دانشجویان رادیکال دهه 40 ارزشهای بورژوازی را نفی کردند، فردگرایی را انکار کردند و در زندگی نظامی یک هدف مشترک یافتند. آنها همچنین به شدت مخالف دخالت ایالات متحده در ایران بودند و چندین آمریکایی که در تهران کار می کردند را به قتل رساندند. بیشتر رهبران دانشجویی – به استثنای مسعود رجوی و چند نفر دیگر که در زندان بودند – در دهه 1350 اعدام شدند.
پس از سرنگونی شاه در سال 1357، رجوی با سبک کاریزماتیک خود هزاران پیرو را جمع کرد. او در ابتدا از خمینی حمایت می کرد، اما به سرعت با او و روحانیونش درگیر شد. و در سال 1360، او قصد سرنگونی حکومت را کرد. رجوی مردم خود را به خیابانهای تهران اعزام کرد که بسیاری از آنها اعدام شدند. مجاهدین یک بمب قدرتمند را منفجر کردند که منجر به کشته شدن بیش از 70 مقام در حکومت دینی ایران شد. (علی خامنه ای، رهبر معظم کنونی، در همان سال استفاده از بازوی راست خود را در یک انفجار از دست داد.) به تلافی، هزاران نفر از اعضای مجاهدین دستگیر و سپس در زندان اوین اعدام یا شکنجه شدند، از جمله بسیاری از فرماندهان کنونی مجاهدین در عراق.
رجوی با لباس مبدل به پاریس فرار کرد. وی در آنجا شورای ملی مقاومت ایران، بخش سیاسی منافقین را تأسیس کرد. در سال 1365، فرانسوی ها شروع به ایجاد روابط با خمینی کردند و رجوی و جوخه های ترورش را بیرون کردند که به آغوش صدام حسین رفتند. حسین چندین سال بود که از مجاهدین استقبال می کرد. (بسیاری از حامیان سیاسی منافقین به عنوان پناهنده سیاسی در فرانسه باقی ماندند.) در عوض، رجوی به هموطنان خود خیانت کرد و اهداف نظامی ایران را برای بمب باران عراق شناسایی کرد، اقدامی که اکثر ایرانیان هرگز آن را نمی بخشند. سپس ، درست پس از آتش بس ایران و عراق در سال 1367، گویی که نقطه عطف فاجعه را در اپرای رجوی خود میدید، هزاران جنگجوی خود را در “عملیات فروغ جاویدان” از آن طرف مرز برای تصرف خاک ایران به راه انداخت. دو هزار مبارز منافقین، بسیاری از آنها والدین و همسران کسانی بودند که اکنون در عراق هستند، توسط سپاه پاسداران کشته شدند.
کودتایی که حزب را تغییر شکل داد و به چیزی بیشتر شبیه فرقه ای تحت هدایت یک زن و شوهر تبدیل کرد، سرقت دیدنی مسعود از همسر همکارش، مریم بود. مسعود عاشق او شد و یک برنامه سیاسی کامل را اختراع کرد تا او را به یک ملکه انقلابی برساند و طلاق خود را از شوهرش توجیه کند. مسعود ادعا کرد، زنان باید برابر مردان باشند و مریم نیز باید یک رهبر برابر در کنار او باشد. اما همکاری بدون ازدواج باعث نقض قوانین اسلامی بود. بنابراین او طلاق وی را اعلام کرد و آن را “یک انقلاب فرهنگی” خواند.
همانطور که اروند آبراهامیان ، مورخ و نویسنده کتاب “مجاهدین ایرانی” به من گفت: ” رجوی گفت که او از پیامبر، حضرت محمد(ص) تقلید می کند که با همسر پسر خوانده خود ازدواج کرده بود، تا نشان دهد که می تواند بر رسم ورسوم و اخلاق متعارف غلبه کند و آن را نقض کند. که به نوعی توهین به مقدسات بود.”
رجوی دوست داشت که در اطراف خود زن داشته باشد و ساختار فرماندهی را به جای مردان با زنان پر کند، این بار آن را “انقلاب مشروطه” میخواند. این همچنین از نظر سیاسی زیرکانه بود و ادویهای جذاب را برای فعالیت های روابط عمومی آنها در غرب اضافه کرد.
دوازده زن کوماندو با هم فریاد میزدند “رجوی، رجوی، ایران، ایران، مریم، مریم، ایران، ایران،” و با کلاشنیکوف خود به هوا میپریدند، برگهای استتار و شاخه هایی که روی کلاه ایمنی خود داشتند به بالا و پایین می رفت، صورت آنها که با رنگ سبز آن را رنگ کرده بودند تار شده بود “بدو، بدو، آتش، آتش” آنها به دور فرمانده خود غلت زدند، خم شدند، خزیدند، دوباره دور فرمانده خود فریاد زدند. یکی جلو رفت: ” ما با هم هماهنگ نبودیم” دیگری فریاد زد، “فاصله ما بسیار زیاد بود” دیگری فریاد زد، “سرعت ما کافی نبود.” به آنها استراحت داده شد و سپس، با دیدن من، از جای خود پریدند، عرق کرده بودند و نفس نفس می زدند. سحر نوزده ساله شروع کرد: ” مادرم هنگام دستگیری از من حامله بود و من در سال 1983 در زندان اوین به دنیا آمدم. وقتی 1 ساله بودم، پدرم را به جرم حمایت از مجاهدین اعدام کردند. حالا من یک تانک کاسکاول را میرانم. مادرم در پایگاه دیگری است. این یکی از دلایلی است که تصمیم گرفتم به ارتش بروم.”
همانطور که رهبران این گروه دوست دارند بلوف بزنند، میگویند مجاهدین روابط خانوادگی دارند. (” ما سه نسل شهید داریم: مادربزرگ ها، مادران، دختران.”) اکثر دخترانی که با آنها ملاقات می کردم در مدارس مجاهدین در اشرف بزرگ شده بودند، جایی که آنها جدا از والدین خود زندگی می کردند. ملاقات خانوادگی پنجشنبه شب و جمعه مجاز بود. هنگام حمله عراق به کویت، بسیاری از این دختران به اردن منتقل شده و سپس به کشورهای مختلفی مانند آلمان، فرانسه، کانادا، دانمارک، انگلیس و ایالات متحده قاچاق شدند و در آنجا توسط سرپرستی که معمولاً طرفدار مجاهدین بود، تربیت شدند. وقتی آنها 18 یا 19 ساله بودند، بسیاری از آنها تصمیم گرفتند که به عراق برگردند و مقامات جوانترین نسل مجاهدین را پر کنند. اگرچه “تصمیم گرفتن” احتمالاً کلمه درستی نیست، اما از روزی که به دنیا آمده اند، به این دختران و پسران یاد داده نشده که خود فکر کنند، بلکه به آنها آموخته شده که رهبران خود را کورکورانه دنبال کنند. نادره افشاری، یک معتقد سرسخت سابق مجاهدین، به من گفت که: “هر روز صبح و شب، بچه ها از 1 الی 2 سالگی باید جلوی پوستر مسعود و مریم بایستند، به آنها سلام کنند و آنها را فریاد بزنند.” افشاری، که به آلمان فرستاده شده بود و مسئولیت پذیرش کودکان مجاهد در طول جنگ خلیج فارس را داشت، گفت که وقتی دولت آلمان سعی کرد کودکان منافقین را در سیستم آموزش و پرورش خود جذب کند، منافقین امتناع کردند. بسیاری از کودکان به مدارس منافقین به ویژه در فرانسه اعزام شدند. افشاری ادامه داد: “رجوی ها این بچه ها را به عنوان سربازان نسل بعدی می دیدند. آنها می خواستند این کودکان را شستشوی مغزی دهند و آنها را کنترل کنند. ” ممکن است الگوی داستان های آنها را این چنین بشود توضیح داد: سفر به خود توانمند سازی و روشنگری و ایثارگری که از نور و خرد مریم و مسعود الهام گرفته شده است.
وقتی در اطراف محوطه می گشتیم، حسین مدنی گفت: ” آیا می دانید آنها همه اینها را با چنگ و دندان ساخته اند؟ به همین دلیل رزمندگان پایگاه خود را بسیار دوست دارند. ” و این درست بود؛ مجاهدین موفق شده بودند بهشت کوچک خود را با باغ های سبزیجات، ردیف های اکالیپتوس و درختان صنوبر، زمین های ورزشی و فیلم های پنجشنبه شب را در بیابان فراهم کنند. وقتی از این سوال کردم که زمین، همراه با همه لباس ها، مهمات، نفت و بنزین و غیره، توسط صدام حسین اهدا شده و مجاهدین در حقیقت با یک دیکتاتوری تحت حمایت دیکتاتوری دیگر میجنگیدند، هم مدنی و هم بهشایی اصرار داشتند که پیش شرط مجاهدین برای ایجاد پایگاه در عراق استقلال از امور عراق بود. بهشایی تأکید کرد: “همه آنچه که ما استفاده کرده ایم خاک است.” یا او دروغگوی ماهری بود یا در انکاری عمیق، زیرا همه کسانی که با من صحبت کردند- افسران اطلاعاتی عراق، فرماندهان کرد و گروه های حقوق بشری، گفتند که صدام حسین در سال 1991 از مجاهدین و تانک های آنها به عنوان نیروهای خط مقدم برای سرکوب قیام کردها در شمال و قیام های شیعیان در جنوب استفاده کرد. و اعضای سابق مجاهدین فرمان بدنام مریم رجوی در آن زمان را به یاد می آورند که: “کردها را زیر تانک های خود ببرید، و گلوله های خود را برای سپاه پاسداران ایران ذخیره کنید.”
گرچه سالها مجاهدین ایدئولوژی مارکسیست-اسلامی را تبلیغ می کردند، اما این ایدئولوژی با زمان مدرن تر شد. امروز، یکی از خطوط استاندارد شورای ملی مقاومت مجاهدین در برابر سیاستمداران در اروپا و آمریکا این است که از یک دولت سکولار و دموکراتیک در ایران حمایت می کند و وقتی حکومت را سرنگون کند، یک دوره موقت شش ماهه را با مریم به عنوان رئیس جمهور شروع خواهد کرد و سپس برگزاری انتخابات آزاد را انجام خواهد داد. اما منافقین علی رغم شعارهای خود مانند هر دیکتاتوری دیگری عمل می کنند. اعضای منافقین به جز آنچه که به آنها خورانده میشود، به روزنامه ها یا رادیو یا تلویزیون دسترسی ندارند. همانطور که مورخ آبراهامیان به من گفت، “هیچ کس نمی تواند از رجوی انتقاد کند.” “و همه باید جلسات معمول انتقاد از خود را بگذرانند. همه کارها به صورت نواری انجام می شود، بنابراین آنها سوابق آنچه شما می گویید را دارند. اگر نشانه ای از مقاومت باشد، شما را به اندازه کافی انقلابی نمی دانند و به آموزش ایدئولوژیک بیشتری نیاز دارید. یا اعضا از آنها جدا می شوند یا تسلیم می شوند.”
صلاح الدین مختادی، مورخ ایرانی در تبعید که هنوز هم ارتباطات خود را با مجاهدین حفظ کرده است، زیرا منافقین قوی ترین مخالفت مسلحانه با حکومت ایران است، او به من گفت که اعضای مجاهدین در صورتی که با چیزی مخالف باشند، “به زندان این گروه میروند. و گاهی نیز کشته میشوند.”
افشاری، که 10 سال پیش از این گروه فرار کرد، به من گفت که چگونه دوستی ممنوع است. هیچ دو نفری نمی توانستند تنها بنشینند و علی الخصوص درباره زندگی سابق خود با هم صحبت کنند. مخبرها همه جا کاشته شده بودند. این ایده مریم بود که روابط عاطفی را از بین ببرد. افشاری گفت: “او آن را خشک کردن پایه نامید”. “آنها مدام به ما می گفتند که همه احساسات شما باید به سمت مسعود هدایت شود، و مسعود برابر با رهبری است، و رهبری با ایران برابر است.” “دختران مجاز به صحبت با پسران نبودند. اگر آنها با هم پچ پچ می کردند، به شدت مجازات می شدند.”
گرچه مریم و مسعود برای اینکه بتوانند در کنار هم باشند، آن را نادیده گرفتند، و دیگران را مجبور به تجرد کردند. افشاری گفت: “آنها به ما گفتند، ما در جنگ هستیم و سربازان نمی توانند زن و شوهر داشته باشند.” “شما باید هر روز گزارش می دادید و به افکار و رویاهای خود اعتراف می کردید. آنها مردان را مجبور می کردند که بگویند وقتی بوی عطر زن را بو می کنند نعوظ پیدا می کنند. این نه تنها نوعی کنترل بود بلکه وسیله ای برای از بین بردن باقی مانده تفکرات فردی بود.”
یکی از ناراحت کننده ترین برخوردهایی که در اشرف داشتم با مهناز بزازی بود، فرمانده ای که 25 سال با مجاهدین بود. من او را در بیمارستان اشرف ملاقات کردم. بزازی احتمالاً مواد مخدر مصرف می کرد، اما این مسمومیت طبیعی را که از او ساطع می شد – یا شاید به این دلیل – توضیح نداد که پس از اصابت موشک آمریکایی به انباری که از آن محافظت می کرد، پاهایش تازه قطع شده بود. دکتر به من گفت که هرگز شکایت او را نشنیده است. وی گفت: “حتی با این حال، او با آخوندها مقابله می کند.” بزازی حرف او را قطع کرد. او با صدای بلند و ملایمی گفت: “این شخصاً من نیستم. این ایده های مجاهدین است. درست است که من پاهایم را از دست داده ام، اما مبارزه من ادامه خواهد یافت زیرا من آرزویی دارم و آن آزادی کشورم است.” در پای تخت او، که با شمع احاطه شده بود، یک عکس بزرگ از قاب مریم با یک لباس سفید و روسری گل دار آبی بود.
در روزهای آشفته پس از سقوط بغداد، چندین نفر از اعضای مجاهدین موفق به فرار از اردوگاه های نظامی شدند و در بازداشت کردها در شمال عراق بودند. مقامات کرد به من گفتند که مطمئن نیستند با آنها چه کنند. یكی محمد بود، یك جوان 19 ساله اهل تهران با چشمان شاه بلوطی غمگین. او تا سال گذشته که در استانبول به شدت دنبال کار بود، نام مجاهدین را نشنیده بود. یک استخدام کننده مجاهدین او و یکی از دوستانش را که در خیابان خوابیده بودند مشاهده کرد، آنها آنقدر گرسنه بودند که نمیتوانستند حتی فکر کنند. فرد منافقین یک تخت و غذا برای شب به آنها داد و روز بعد فیلم های مبارزات منافقین را به آنها نشان داد. او همزمان با پیشنهاد مبارزه با حکومت بی رحم ایران و کسب درآمد در عراق آنها را فریب داد تا با او همراه شوند. او گفت دیگر چه چیزی میخواهم، تو می توانی با دختران منافقین ازدواج کنی و خانواده خود را تشکیل دهی. منافقین به نظر او راه رستگاری به نظر می رسید. به محمد گفته شد که به خانواده اش اطلاع دهد که قصد کار در آلمان را دارد و گذرنامه عراقی به او دادند.
به گفته وی، ماه اول حضور در اشرف چندان بد نبود. سپس تلقین در بخش پذیرش و جلسات عجیب انتقاد از خود شروع شد. او به سرعت فهمید که هیچ همسری، هیچ مزدی، هیچ ارتباطی با والدینش، هیچ دوستی و هیچ آزادی نخواهد بود. آن مکان یک کابوس بود، و او می خواست بیرون برود اما دیگر امکان ترک آن مکان را نداشت. هنگامی که او از تعهد سوگند برای مبارزه همیشگی امتناع ورزید، تحت فشار روانی بی امان قرار گرفت. یک شب دیگر نتوانست تحمل کند. او 80 قرص دیازپام را قورت داد. او گفت که دوستش رگش را زد. دوستش درگذشت، اما محمد با ناراحتی در یک اتاق انفرادی از خواب بیدار شد. پس از روزها تحریک شدید برای پذیرفتن راه مجاهدین، سرانجام او قسم خورد. او با بی حوصلگی منافقین را همراهی کرد تا اینکه آمریکایی ها به عراق حمله کردند، وقتی که او و یکی دیگر از دوستانش موفق شدند به صحرا بروند. اعراب به آنها كمك كردند و سپس به امید رحمت خود را به كردها سپردند. محمد بیمار شد و چیزی که بعدا فهمید این بود که در زندان به سر می برد. وی گفت: “مجاهدین ظاهر خوبی در دنیای خارج دارند، اما هر کسی که در میان آنها زندگی کرده باشد می داند که آنها چقدر پوسیده و کثیف هستند.”
ایرانی دیگری که در زندان کردها با او ملاقات کردم به من گفت که او سالها در ایران طرفدار متعصب منافقین بود و وقتی سرانجام خود را به اردوگاههای عراق رساند، از اینکه فهمید رویای او در واقع یک دولت کوچک دیکتاتوری است وحشت زده شد.
قبل از ترک اردوگاه اشرف، مسعود فرشچی، یکی از سخنگویان مجاهدین که در ایالات متحده تحصیل کرده بود، به من گفت که فکر می کرد مجاهدین در بهترین موقعیتی هستند که از گذشته تا حال بودند. ” تهدید واقعی در جهان اصول گرایی است و اکنون دنیا سرانجام آن را دیده است. ” وی گفت، منافقین سد این اصولگرایی است. با این وجود، دو روز بعد، در اوایل ماه مه، ژنرال ری اودیرنو از لشکر چهارم پیاده به اردوگاه اعزام شد تا در مورد تسلیم مجاهدین مذاکره کند. تانک های آمریکایی در بیرون دروازه اشرف مستقر شده بودند و دو فروند B-52 نیز در آسمان بالا چرخ می زدند. پس از یک روز بحث، فرماندهان مجاهدین به توافق کاپیتولاسیون دست یافتند که در آن آنها سلاح ها و پرسنل خود را در دو اردوگاه جداگانه ادغام می کردند. سرهنگ دوم جان میلر نیز به همراه نفر چهارم در مراسمی شرکت کرد که در آن مردان و زنان از تانک های خود خداحافظی می کردند. وی گفت: “ما افرادی را دیدیم که وسایل نقلیه خود را می بوسیدند و آنها را بغل می کردند.” یک مرد 50 ساله جلوی آنها شکست و ناله کرد. وی گفت، زنان بسیار كنترل شده تر بودند. نه آن زنانی در اروپا که تا همین اواخر برای آزادی مریم محبوبشان در خیابان گریه می کردند. آنها به آرزوی خود رسیدند که دادگاه حکم آزادی مریم را با قرار وثیقه صادر کرد. در مورد مسعود رجوی، او هيچ گونه اظهار نظری نکرد. در حقیقت، به نظر می رسد که او ناپدید شده است. برخی از عراقی ها ادعا می کنند او را چند روز قبل از سقوط بغداد سوار بر هلی کوپتر در جنوب پایتخت دیده اند.
پس از مذاکرات با مجاهدین، گزارش شد که اودیرنو گفته که او فکر می کند تعهد این گروه به دموکراسی در ایران به معنای بررسی وضعیت این گروه به عنوان یک سازمان تروریستی باید مورد ارزیابی قرار بگیرد. همچنین اعضای مجلس سنا، مقامات پنتاگون و حتی برخی از افراد در وزارت امور خارجه گفته اند که اگر تمام مجاهدین در حال مبارزه با “رژیم شیطانی” در ایران هستند، به احتمال زیاد این گروه از لیست گروه های تروریستی وزارت خارجه خارج خواهد شد. یکی از مقامات دولت گفت، “در میان تندروهای پنتاگون یک اقدام در حال انجامی برای استفاده از آنها به عنوان گروه مخالف در آینده وجود دارد”. اخیراً براونبک مدل اقدام یک قانون دموکراسی در ایران را با اقدام قانون آزادی عراق ارائه داد که 50 میلیون دلار برای کمک به گروههای مخالف برای سرنگونی حکومت کنار گذاشته شد. طرفداران آمریکایی آنها می گویند، منافقین اطلاعات کلیدی در مورد برنامه هسته ای ایران را در اختیار ایالات متحده قرار داده اند. یکی از کارمندان کنگره که نزدیک به این موضوع کار می کرد، گفت که یک دستورالعمل امنیت ملی وجود دارد که شامل پیشنهادی برای حملات محدود عمیق علیه تأسیسات هسته ای حکومت ایران است. اگر ما از مجاهدین برای شناسایی دقیق آنچه که ایرانیان دارند استفاده نکرده بودیم در طولانی مدت برای تسهیل برنامه تغییر رژیم، مأیوس میشدیم. “
در همین حال، در داخل ایران، معترضان خیابانی جان خود را به خطر می اندازند و در زندان های رژیم ناپدید می شوند، مجاهدین را یک آفت و سم میدانند. از این گذشته، رجوی ها ایرانیان خود را به صدام حسین فروختند، و اطلاعات مربوط به کشور خود را برای مکانی جهت اسکان فرقه رجوی مارکسیست-اسلام گرا تجارت کردند. در حالی که ماه گذشته بیانیه های مطبوعاتی مجاهدین در حال بیرون آمدن بود و اعتبار تظاهرات شبانه را به خود اختصاص داده بود، بسیاری از ایرانیان ضد دولت از دستگیری مریم رجوی خوشحال بودند و فکر می کردند مسعود کجا پنهان شده است و چرا او نیز بازداشت نشده است. زمستان گذشته در ایران، وقتی چنین طغیان مردمی در میان دانشجویان و دیگران هنوز فقط یک رویا بود، اگر از مجاهدین نام می بردید، کسانی که این گروه را می شناسند و به خاطر می آورند با راه اندازی رهبری یک جنبش دموکراسی میخندیدند. در عوض، آنها گفتند، رجوی ها، با این فرصت ، پول پات (اسم نخست وزیر انقلابی کامبوج درسال 1975) ایران بودند. پنتاگون نقص مهلکی را در برخورد با گروههای ناپایداری مانند اسلامگرایانی که در افغانستان با شوروی می جنگیدند و اخیراً نیز گروههای تبعیدی عراقی که هیچ پایگاه مردمی در داخل ندارند، مشاهده کرده است. به نظر کوته بینی خطرناکی است که ایالات متحده حتی در حال بررسی احیای رجوی ها و ارتش آنها از همسران استپفورد (اسم فیلمی طنزآمیز در دهه 70 که زنان به شکل روبات درآمده بودند و از مردی به نام استپفورد دستور می گرفتند) است.