بیوگرافی
رجوی در سال 1327 در طبس متولد شد. پدرش حسین رجوی، درمشهد دفتردار ثبت اسناد و املاک بود. سال آخر دبیرستان وارد انجمن مبارزه با بهائیت (انجمن حجتیه)شد. و سپس در سال 1345، در رشته سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی پذیرفته شد و در خرداد سال 1350 فارغ التحصیل شد.
در سال 46 در سن 19 سالگی توسط حسین احمدی روحانی که قبلا در جلسات انجمن حجتیه شرکت می کرد به سازمان معرفی شد و پس از اینکه مدتی تحت سرپرستی بهمن بازرگانی بود به محمد حنیف نژاد سپرده شد تا در گروه ایدئولوژی همکاری کند و سپس در بخش سیاسی و تبلیغات به سازمان کمک کند. وی به عنوان مترجم هیئت اعزامی به الفتح، به اردن سفر کرد و پس از بازگشت در فروردین سال 1350 به رده دوم کادر مرکزی راه یافت. او در بازجویی تاریخ دستگیری خود را بعد از ظهر 4/6/1350 ذکر کرده است ولی در کارت بازداشتگاه متهمین، تاریخ بازداشت او 1/5/1350 یعنی حدود یک ماه قبل از بازداشت سایرین ذکر شده است. این سند اولین بار در سال 1359 در داخل کشور، و سپس در سال 1380 توسط خود سازمان در نشریه مجاهد، چاپ خارج، منتشر گردیده است .
مسعود رجوی منبع اطلاعاتی ساواک
به گواهی اسناد باقیمانده از بازجویی های وی، نامبرده اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت نشده وبه گفته شاهدانی که با او بازداشت شده بودند و به همراه کروکی محل اقامت آنها در اختیار ساواک قرار می دهد و پیرو این همکاری، ارتشبد نعمت الله نصیری رییس وقت سازمان امنیت، خطاب به دادرسی ارتش، مسعود رجوی را از «همکاران» ساواک معرفی کرده که «در جریان تحقیقات، کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه به عمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور موثر و مفید بوده.» نصیری در ادامه همین نامه که تاریخ آن 19/1/1351 می باشد، همچنین تاکید می کند که مسعود رجوی ((پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاری های صمیمانه ای با مامورین به عمل آورده لذا به نظر این سازمان {ساواک} استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد.))
این موضوع در مطبوعات آن زمان نیز منتشر گردید. روزنامه کیهان در خبر اعدام چهارتن از اعضای گروهک ترویستی منافقین و عفو مسعود رجوی نوشت: چون در جریان تعقیب کمال همکاری را در معرفی اعضای جمعیت {سازمان مجاهدین} به عمل آورده و در داخل زندان نیز برای کشف کامل شبکه با مامورین همکاری نموده به فرمان مطاع شاهانه کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیده است.
در کتب و نشریات رسمی گروهک تروریستی منافقین پس از انقلاب همواره تاکید می شود که به علت فشار بین المللی و اقدامات برادرش (کاظم رجوی) که ساکن سوئیس بود، اعدام وی لغو گردید. بهمن بازرگانی با اشاره به انعکاس خبر همکاری رجوی با ساواک در زندان و عکس العمل تشکیلات داخل زندان می گوید: «… در زندان قصر مسائل مختلفی بود. بچه های پایین تر مثل رضا باکری، مهدی خسروشاهی، موسی خیابانی، عباس داوری و فتح الله خامنه ای، مرکزیتی در داخل زندان درست کرده بودند و مسعود رجوی را کنار گذاشته بودند. مسعود رجوی یک اقدام به خودکشی هم کرده بود –هرچه بود- جدی نبود و اصلا وسیله ای موثر برای آن کار در دسترس نبود. در مجموع به خاطر تمام مسائل، ،بچه ها رجوی را از مرکزیت داخل زندان کنار گذاشته بودند. چیزی که برای من عجیب بود، این بود که چرا آنقدر به رجوی برخورده بود.»
رجوی در 30 دیماه 1357 به همراه جمع کثیری از زندانیان آزاد شد.
کاظم رجوی در لباس حقوق بشر و مامور ساواک
پس از سقوط رژیم پهلوی سند مهم دیگری به دست آمد که در اصل از میان سندهای موجود در پرونده رجوی گم شده بود. این سند نشان می داد که کاظم رجوی، از سال 1349 با نام مستعار «میرزا» مامور فعال ساواک بوده است.
در آستانه انتخابات مجلس برخی از اسناد مربوط به بازجویی مسعود رجوی نیز در اواخر زمستان 58 توسط مخالفان سازمان منتشر گردید که حاکی از ضعف وی به هنگام بازجویی و عامل دستگیری دیگر اعضا بود. در مقابله با این حرکت، سازمان نیز در نشریه های فوق العاده ای که منتشر نمود، در صدد پاسخگویی برآمد؛ لیکن همان اسناد منتشر شده توسط سازمان نیز بیانگر ضعف رجوی در بازجویی بود.
نظرات عباس داوری درباره مسعود رجوی
عباس داوری، از کادرهای اصلی و نزدیک به رجوی که در زندان با رجوی هم بند بوده و به زیر و بم مسائل وی احاطه داشته است، خطاب به یکی از دوستان شورایی اش در سال 1360 گفته است:
“این مردک {=مسعود رجوی} که امروز اینطور هارت و پورت می کند، بس که موذی است، در زندان حتی یک چوب هم نخورد. آنقدر که مرتاض بازی در می آورد و غذا نمی خورد و رنگ و رویش زرد بود، هر وقت ساواک سراغش می آمد، غش می-کرد و از حال می رفت و هر جا که سمبه پر زور می دید، پیشاپیش کروکی خانه حنیف نژاد و دیگران را بر روی کاغذ می کشید و آن را دست ساواک می داد تا آنان از سر تقصیراتش بگذرند. “
اسناد مربوط به تاریخ دستگیری مسعود رجوی، اعترافات وی در بازجویی ها، اسناد مربوط به کاظم رجوی و نفوذ وی در میان گروه های مختلف رژیم، اسناد مربوط به نامه نگاری بین رئیس ساواک و دادرسی ارتش و سایر اسناد موجود، در روشن کردن ماهیت «زنده ماندن» مسعود رجوی دارای نکاتی روشنگر و ابهام زداست.
ماهیت دفاعیه رجوی در دادگاه
مقایسه دفاعیات دیگر کادرهای سازمان، که همزمان با رجوی در دادگاه شرکت کرده و به مرگ نیز محکوم و سرانجام اعدام شدند، با آنچه رجوی در دادگاه بیان کرد، می تواند در روشن کردن واقعی ماهیت وی موثر باشد. همه کسانی که از آنها یاد شد، در دفاعیات خود این مسائل را رعایت کرده بودند:
همه مکررا به آیات قرآن استشهاد کرده اند و جز دریک مورد، همه سخن خود را با آیه ای از قرآن آغاز نموده اند (محمد بازرگانی با جمله ای از «برتولت برشت» آغاز می کند)؛
به آمریکا، اسرائیل و رژیم شاه (به عنوان رژیمی دست نشانده و استعمار گر) حمله کرده اند؛
بر استثمار طبقات محروم و ازبین رفتن بیت المال تکیه داشته اند؛
همه آنان نسبت به مارکسیسم و مارکسیست ها موضعی طرفدارانه داشته اند.
اما رجوی سخنان خود را بدون «بسم الله الرحمن الرحیم» یا «به نام خدا» آغاز نمود. نه در آغازسخنان خود و نه در پایان و نه در هیچ قسمتی از دفاعیات طولانی خود، به قرآن و نهج البلاغه و متون مذهبی و اسلامی استناد و اشاره ای نکرد. در حالی که تمامی افراد با صراحت و مکرر درباره رژیم شاه و وابستگی اش به آمریکا سخن گفته بودند، رجوی حتی یک بار نیز مستقیما سلطنت شاه را مورد خطاب و حمله قرار نداد؛ و نیز در هیچ جا از دفاعیه خویش به مبارزه مسلحانه –به طور مستقیم- اشاره نکرد.
روایت مسعودرجوی و آیت الله طالقانی در زندان
از جلوه،های رفتار ماکیاولیستی رجوی، می توان به نحوه برخورد دوگانه وی با مرحوم آیت الله طالقانی در زندان و بیرون از زندان اشاره کرد. محمدی گرگانی، که از کادرهای مسئول سازمان در زندان بود و در جریانات سال 54 از سازمان جدا شد، می گوید؛
“…در زندان کار به جایی رسیده بود که افرادی مثل رجوی به مرحوم طالقانی اجازه نمی دادند تفسیر قرآن بگوید. می گفتند:« او چون مالکیت خصوصی را قبول دارد، گرایشات خرده بورژوازی دارد.»
حاج مهدی عراقی، آقای هاشم امانی و آقای انواری بعد از هشت نه سال که در زندان بودند، مسعود طوری با اینها برخورد می کرد که انگار نجس اند.. “
اپورتونیسم رجوی
میثمی که خود طولانی مدت در گروهک تروریستی منافقین بوده، در مورد فرصت طلبی سیاسی رجوی و تلاش او برای بهره گیری همزمان از حمایت دولت های غربی و شرقی، می گوید:
رجوی پس از آزادی از زندان {در دیماه 57} چنین فرمولی داشت که باید شرق و غرب را از خود راضی کند تا بتواند حاکم شود. از یک طرف مخفیانه با شوروی تماس می گیرد تا شوروی را قانع کند که به جای حزب توده به او تکیه کند و وانمود می کرد که بزرگترین تشکیلات است. از طرفی دیگر، در مجلس عروسی اش با اشرف ربیعی، که علنی بود، تمام جناح های غرب گرا را دعوت می کرد و ساعت ها با آنان گپ می زد.
پرویز یعقوبی، به دنبال جدا شدنش از سازمان در زمستان 1363، در نقدهایی که به گروهک و شخص رهبر آنان یعنی رجوی وارد کرده، وجود عناصر و رگه هایی از «اپورتونیسم»، هژمونی طلبی «فردگرایانه» و «خودمحوری» را موجب حرکت های زیگزاگی رجوی می داند:
رهبری اپورتونیست، بعد از آنکه از نزدیکی به کشورهای مرتجع و سوسیال خرده بورژوازی غرب و پیام های مکرر به رژیم مبنی بر زمین گذاردن اسلحه در ازای انتخابات آزاد نتایج مورد نظر را نگرفت، تحت عنوان دیپلماسی انقلابی، برخلاف خطوط استراتژیک سازمان از بدو تاسیس، خط جلب و جذب امپریالیسم آمریکا را اتخاذ نمود و برای حمایت آنها دست توسل به سوی شان دراز می کند.
سال 54 که ضربه خوردیم و بسیاری از کادرها مارکسیست شدند، رجوی به علت غرور و عدم اعتراف به نارسایی ها به جای ریشه یابی عمیق این ضربه، به نسخه نویسی عجولانه پرداخت تا مشکل را حل سازد. رجوی اگر صادقانه به نارسایی ها اعتراف می کرد و از نیروهای مذهبی زندان کمک می گرفت، هم قدرت معنوی پیدا می کرد و هم فراگیر می شد. او به این مسئله توجه نمی کند و می خواهد عجولانه حاکم بشود؛ و نتیجتا سوار بر اسب شیطان به دام امپریالیسم افتاد و قاتل کودکان شیرخوار و قاتل پیرمردان و پیرزنان گردید و سرانجام خون شهدا را به صدام فروخت… ثمره این خود محوری روشنفکرانه و هژمونی طلبی فردگرایانه، چیزی نیست جز عطش شدید برای رسیدن به حاکمیت؛ به هر ترتیب و به هر تقدیر… این عطش هولناک باعث شد که سازمان به جای برخورد اصولی و حساب شده با جریانات، به پراگماتیسم منحطی دچار شود که نتیجه آن متکی شدن به مراجع امپریالیستی برای تثبیت آلترناتیویته سازمان و دلخوش شدن به حمایت های اهریمن های خوش صورت حقوق بشری امپریالیستی است.
ازدواج با اشرف ربیعی
اشرف ربیعی در سال 1331 در تهران متولد شد. برادرش جواد ربیعی پس از ضربه شهریور 1350 مخفی و در زمستان 1352 به علت تصادف با اتومبیل در اصفهان کشته شد. اشرف پس از تحصیلات متوسطه به دانشگاه صنعتی رفت و در سال 51 در همان جا از طریق خلیل رفیعی طباطبایی با سازمان مجاهدین خلق مرتبط شد. در تابستان 52، که خلیل طباطبایی دستگیر و زیر شکنجه کشته شد، اشرف نیز دستگیر و مدتی بعد آزاد گردید. او همان سال با علی اکبر نبوی نوری آشنا و مجددا به سازمان وصل شد. در اواخر همان سال، هر دو دستگیر شدند و پس از چند ماه آزاد گشتند.
آن دو در خرداد 53 با سازمان ارتباط برقرار کردند ولی از همان نخست متوجه تغییرات ایدئولوژیک شدند. نبوی نوری، که با انگیزه و گرایش شدید اسلامی به مبارزه پیوسته بود، این وضع را نتوانست تحمل کند و برخورد نمود. نتیجه برخورد، سلب امکانات و اخراج او از خانه های تیمی بود.
در اردیبهشت 55، اشرف ربیعی به هنگام آماده سازی یک بمب، در اثر انفجار آن زخمی و دستگیر شد و پس از گذشت دوران مداوا بازجویی، در دادگاه به حبس ابد محکوم گردید. همسر وی، علی اکبر نبوی نوری، طی یک درگیری مشکوک، در تهران کشته شد. اشرف ربیعی در دوران زندان، بعد از یک ملاقات مرموز با مسعود رجوی در زندان اوین، مسئولیت توجیه زندانیان زن را نسبت به مواضع رجوی و سازمان زندان به عهده گرفت.
پس از پیروزی انقلاب، در تیرماه 1358 اشرف ربیعی و مسعود رجوی با یکدیگر ازدواج کردند سپس در جریان اعلام نامزدهای انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، اشرف ربیعی نیز از جمله کاندیداهای سازمان بود که معرفی و زندگینامه وی در نشریه و به صورت جداگانه منتشر شد.
پس از آن در جریان ضربه 19 بهمن 1360 به خانه مرکزی سازمان، اشرف ربیعی نیز از جمله 17 نفری بود که در جریان تیراندازی متقابل، کشته شدند. از وی فرزند یک ساله ای باقی ماند که “مصطفی” نام داشت و حدود یک سال پس از این ضربه، عوامل سازمان او را از کشور خارج کرده و نزد رجوی در فرانسه بردند.
ازدواج با فیروزه بنی صدر
ازدواج مسعود رجوی، که مدتی پیش همسر خود اشرف ربیعی را از دست داده بود، با فیروزه –دختر 18 ساله ابوالحسن بنی صدر- توسط همه آگاهان و اهل نظر در حوزه سیاسی، حرکتی تاکتیکی و مانوری تبلیغاتی برآورد گردید. در مراحل نخست حضور رجوی در خارج از کشور، وی به شدت نیازمند حمایت بنی صدر بود که در میان مقامات فرانسوی وجه داشت. بنی صدر نیز رجوی را در «شورای ملی مقاومت» به نخست وزیری برگزید و خود را همچنان رئیس جمهور نامید. برای کسانی که به روحیات، خلقیات و طرز فکر این دو تن وقوف داشتند، از همان نخست معلوم بود که این چنین «اتحاد، و به تبع آن ازدواج تاکتیکی و تاریخ مصرف داری چندان پایدار نخواهد ماند.» سوابق گذشته، از این واقعیت نشان داشت که رجوی در هر روندی که به بن بست برسد، “اتحاد” با دیگران را عنوان می کند و “متحدین” را تنها در جهت اهداف سیاسی خاص و “حل شدن در خویش” می خواهد و آنان را صرفا “وسیله”ای جهت رسیدن به آن اهداف می داند.
یکی از کارکنان سابق دفتر شورای انقلاب در نخستین سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کتابی که مجموعه مصاحبه های نامزدهای اولین دوره ریاست جمهوری در ایران را در بر دارد، ضمن پانوشتی آورده است که گویا بنی صدر با این ازدواج مخالف بوده ولی به اصرار همسر و دخترش، فیروزه را تسلیم رجوی کرده است و سپس می افزاید: از آنجا که ازدواج در قاموس رجوی مفهوم مقدسی نداشته و پایداری آن به عوامل سیاسی و نه عاطفی و انسانی بستگی دارد، متاسفانه سرنوشت آن دختر وجه المصالحه بازی های سیاسی و قدرت طلبی آن دلبسته قدرت شد و در کوتاه زمانی به جدایی انجامید و مریم قجر عضدانلو جای او را گرفت. .
شرکت در انتخابات
انتخابات خبررگان قانون اساسی
بسیاری از گروه ها برای تحکیم و بالابردن درصد موفقیت خود، دست به ائتلاف زدند. گروهک تروریستی منافقین نیز با انگیزه و اشتیاق در تیرماه سال 58، نامزدهای خود را در ائتلاف با جنبش انقلابی مردم مسلمان ایران (جاما)، جنبش مسلمانان مبارز و جنبش برای آزادی معرفی کرد. اما نتیجه انتخابات، اعتماد مردم به طیف مذهبی و پیروان نگرش امام خمینی و پیروزی این طیف در انتخابات بود و از طرف سازمان مجاهدین تنها چهار کاندیدای مشترک به مجلس خبرگان راه یافتند. جالب توجه اینکه نام مسعود رجوی هم در میان این نامزدها وجود داشت ولی او که نماینده تمام و کمال منافقین در این انتخابات شناخته می شد، رای نیاورد. این شکست احزاب لیبرال چپ باعث شد پس از انتخابات، تفاسیر و تبلیغات منفی نسبت به انتخابات برگزار شده ارائه شود. گروهک منافقین هم بدنبال این وضعیت، شروع به موضع گیری و ایجاد تشنج نمود. سازمان علی رغم حضور فعال در انتخابات خبرگان قانون اساسی و انجام تبلیغات فراوان به نفع نامزدهای مورد نظر خود، در فردای تشکیل مجلس خبرگان بنای مخالفت با آن را نهاد و پس از برگزاری انتخابات، نمایندگان مجلس خبرگان را به انتصابی بودن متهم کرد. آنها در رفراندوم قانون اساسی که در 12 آذر سال 58 برگزار و با 5/99 درصد آراء موافق تصویب گشت، شرکت نکرده و آن را محکوم نمود.
اولین انتخابات ریاست جمهوری
چنانچه قبلا ذکر شد، منافقین در رفراندوم قانون اساسی شرکت نکردند و قانون اساسی مجلس خبرگان را نپذیرفتند. با این وجود، هنگام برگزاری اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری، اقدام به معرفی کاندیداهای خود نمودند. آنها ابتدا آیت الله طالقانی و سپس امام را به عنوان کاندیدای خود انتخاب کردند که مورد موافقت هیچ کدام قرار نگرفت که پس از آن مسعود رجوی را به عنوان نامزد احراز منصب ریاست جمهوری معرفی کردند. در برابر حرکت تازه منافقین این سوال مطرح شد که «آیا بدون شرکت در رفراندوم قانون اساسی، معرفی کاندیدای ریاست جمهوری کاری اصولی است؟» استدلال منافقین به این معنا بود که هرجا موقعیت ها و فضای سیاسی با ساز و کارها ایدئولوژیک آنها همخوانی نداشته باشد، از آن در جهت پیشبرد مقاصدشان استفاده خواهند کرد. آنها با اینکه معترف به مقبولیت مردمی نظام و مدعی تبعیت از نظر مردم در این باره بودند، همزمان مشروعیت آن را از نظر حاکمیت و عدم وابستگی به امپریالیسم زیر سوال می بردند. در مجموع هیچ چیز جز کسب کامل قدرت سیاسی در چارچوب نظام جمهوری اسلامی و براندازی سیستم موجود و جایگزینی مدل حاکم بر سازمان و سران آن، چیز دیگری راضی شان نمی کرد. وقتی موضع گیری ضد نظام مجاهدین در کنار حضورشان در انتخابات ریاست جمهوری قرار گرفت، افراد و گروه های مختلف صدای اعتراض خود را بلند کردند که در نهایت، امام با حکمی صریح نامزدی کسانی که در رفراندوم قانون اساسی شرکت نکرده و آنرا تحریم کرده بودند، ممنوع اعلام نمود. بر این اساس نام مسعود رجوی از فهرست نامزدهای ریاست جمهوری حذف شد.
انتخابات نمایندگان اولین دوره مجلس
مجاهدین در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی نیز، علی رغم جوسازی های گسترده علیه سلامت انتخابات و انتقاد به دو مرحله ای بودن آن، فهرست نامزدهای خود را در شهرهای مختلف اعلام کردند و به تبلیغات وسیعی پرداختند. تعداد زیادی از افراد فهرست سازمان در مرحله اول رای نیاوردند اماگروهک تروریستی همه توان خود را بر مرحله دوم متمرکز کرد اما این بار هم نتایج انتخابات ناکامی آنها را در رسیدن به کرسی های مجلس رقم زد. در انتخابات مجلس سال 1358 گروهک منافقین ضربه سنگینی خورد. چرا که مسعود رجوی که به عنوان بلند پایه ترین عضو سازمان برای نمایندگی تهران در مجلس کاندید شده بود، نفر دوازدهم شد در حالیکه فقط 10 نفر از تهران می توانستند به مجلس راه پیدا کنند. گروهک منافقین علی رغم ادعاهای بسیار در مورد شرکت هواداران و انجام تبلیغات وسیع در سه انتخابات برگزار شده ی نظام تازه تاسیس جمهوری اسلامی، موفق به کسب هیچ بخشی از قدرت سیاسی نشد و برای توجیه این شکست، اقدام به ارائه انواع تحلیل های تخریبی و بازی های سیاسی و ایجاد تشنج در کشور پرداخت.
سازمانی که خود را برخاسته از توده ها می دانست در مقابل این عدم پذیرش و عدم مقبولیت توسط توده ها تاب نیاورد و انگار این حس طلب کارانه مسئولین سازمان به زیر دستان آنها القا می شد و هر روز آنها را به انزوای بیشتر می کشاند. این انزوا باعث شده بود تا سازمان برای ابراز موجودیت خود، دست به اقدامات تخریبی نه بر علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی که علیه مردم و امنیت مردم بزند.
رجوی از زبان متحد سابق
مهدی خانبابا تهرانی عضو سابق حزب توده و کنفدراسیون و از فعالان و پایه گذاران آن، که تجربه زیادی در برخورد با جریان های سازمانی و حزبی دارد و در ابتدای تشکیل «شورای ملی مقاومت» نیز با دوستانش در این جریان حضور داشته است، شخصیت رجوی را بدین گونه تحلیل می کند:
در خرداد 1360 بنا به مدارک انتشار یافته از سوی مجاهدین این شخص رجوی بود که تصمیم به حمله مسلحانه علیه رژیم جمهوری اسلامی می گیرد و خوب و بد استراتژی نظامی به او بر می گردد. در واقع این کلام مسعود رجوی است که حرف آخر سازمان می باشد… وی شخص هوشمند و با استعدادی است اما این استعداد و ظرفیت با ظرفیت انقلابی به بزرگی و پیچیدگی انقلاب و جامعه ایران خوانایی ندارد. او بیش از اندازه لحظه گراست… و از دیگر نقاط ضعف اساسی دیگر وی این است که بنا بر موقعیت یکتایی که در سازمان مجاهدین دارد، کم کم امر بر او مشتبه شده است که تمامی علوم و دانش را یکجا قورت داده و رهبر بلامنازع جامعه و ناجی ایران است.
نماز با عکس رجوی!
مجید بازگونه و مینو محمدی زاده این گونه تعریف می کنند:
(ربوبی به بچه ها توصیه می کرد که در هر اتاق عکس رجوی را بچسبانند. همچنین در همان نشست (نشست هفتگی فصلی در کویته پاکستان در زمستان سال65 مطرح کرد که اگر مجاهدین در اتاقی نماز بخوانند که در آن اتاق عکس رهبری وجود نداشته باشد، نمازش باطل است.
گذار به سوی فرقه
سانترالیسم و دموکراسی
گروهک تروریستی منافقین، در بدو تاسیس و گسترش تشکیلاتی بر اساس الگوی اقتباس شده از مارکسیست ها، به صورت «سانترالیسم دموکراتیک» یا مرکزیت گرایی مبتنی بر رای اکثریت، اداره می شد و –به تاکید سازمان پس از انقلاب– افراد رهبری دقیقا بر مبنای صلاحیت های واقعی مشخص می شدند و این اصل البته به «مائو» استناد می شد.
برخی معتقدند که در فاصله بین سال های 1350-57 همان سانترالیسم بر سازمان حاکم بود؛ لیکن بین سال های 1344-50 یعنی زمان حضور بنیانگذاران و کادرهای نخستین، دموکراتیک و شورایی بودن تقدم داشت و در فاصله 1350-57 فردگرایی و دیکتاتوری مقدم بود.
دوره 1357 تا 58 دوره انتقال محسوب شده و در فاصله سال های 1358-63 فردگرایی رجوی بر سازمان حاکم گردید و در سال های 1363 به بعد، «فرقه گرایی» در سازمان به صورت پدیده ای روشن و آشکار ظاهر شد.
آغاز مرکزیت گرایی
در بهار سال 1351 رهبری سه نفره و کادر مرکزی گروهک اعدام شدند. اتفاقات بیرون و درون زندان، در نهایت امر، به رغم وجود بعضی کادرهای دیگر، باعث شد که دو تن از اعضای گروهک یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی به تدریج و پس از مدتی، در تشکیلات داخل زندان بالا بیایند. این دو نفر به رغم وجود بعضی اختلاف نظرها و تشتت اعضا، توانستند با اعمال فشار و بعضا جو سازی، گروهی از اعضا را گرد خود جمع کنند و مدعی شوند که وارثان اصلی و حقیقی سازمان هستند. آنها توسط مرکزیت درون زندان، به وسیله توجیه کردن افراد، تشکیلات جدیدی را پایه گذاری کردند و افراد مخالف را حذف کردند. این مرکزیت، همان است که از سال 1357 به بعد، عنوان «سازمان مجاهدین خلق» را به خود اختصاص داد. اگر چه این جمع شامل مسعود رجوی، موسی خیابانی، علی زرکش، مهدی ابریشمچی، محمود احمدی، مهدی خدایی صفت، محمود عطایی، محمدرضا سعادتی و… می شود، ولی در واقع حرف اصلی را همان دو نفر نخست (موسی و مسعود) می زدند. افرادی مانند لطف الله میثمی، که معتقد بودند دنباله راه حنیف نژاد هستند، در این مقطع کنار زده شدند. افرادی مانند محمد محمدی گرگانی نیز، که از اعضای با سابقه بود، به خاطر برخی ایرادات و اعتراضات، بایکوت شد.
دوره انتقال
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز، مرکزیت گرایی اصل بنیادین تشکیلات وانمود می شد. اما از بهمن 1357 تا دی ماه 1358 (زمان انتخابات ریاست جمهوری و اقدام سازمان در اعلام کاندیداتوری رجوی)، به تدریج، «فردگرایی» تقدم یافته و به صورت جدی در سازمان متبلور شد. از دی ماه 1358 «فردگرایی» آشکارا آغاز شده و مسعود رجوی به عنوان فرد شماره یک و موسی خیابانی به عنوان فرد شماره دو مطرح شدند. چند عامل وجود دارد که منتهی به سلطه فردی رجوی بر سازمان شد:
از اعضای باقیمانده سازمان تا قبل از ضربه شهریور 1350، جز مهدی ابریشمچی و خیابانی، فرد دیگری نبود که سابقه ارتباط با مرکزیت دوره اول را داشته باشد؛ این دو نیز در مقایسه با رجوی، افرادی غیر مسلط به شمار می آمدند. ابریشمچی دارای قدرت بیان مناسبی بود ولی توانایی لازم برای تسلط تشکیلاتی را فاقد بود؛ خیابانی نیز به دلیل خصلت های قلدرمآبانه و غرورآمیز از جاذبه لازم برای نفوذ در بین اعضا برخوردار نبود.
خصوصیات فردی خاصی، مسعود رجوی را در دستیابی به موقعیت برتر تشکیلاتی، موفق کرد که عمده ترین آنها بدین قرار بود:
زیرکی و سیاس بودن در برخوردهای درون تشکیلات با دیگران
دارای توان بالای ابراز ژست های عاطفی و احساساتی
برخورداری از قدرت ایجاد قداست خویش، به عنوان تنها بازمانده از مرکزیت گذشته
دارای انعطاف لازم برای مهار نیروها با استفاده از اهرم های تشویقی و تنبیهی به ویژه بایکوت افراد مسئله دار و ارتقای افراد فرودستی که مطیع هستند
مهارت زیاد در بکارگیری مغالطه و سفسطه برای توجیه کردن بحران های درون سازمان
توان بهره گیری به موقع از سیاست عمل گرایی و سوژه آفرینی برای مشغول نمودن نیروهای تشکیلات
مسعود جابانی از اعضای جداشده سازمان می نویسد:
در سازمان مجاهدین اکثر اصول و ضوابط تشکیلاتی، شکلی و روی کاغذ است و عملا کاربردی ندارد مانند اصل شورایی و اصول سانترالیسم دمکراتیک و اصل انتقاد پایین به بالا و… آقای مسعود رجوی به بهانه کودتاهای فردی که قرار است علیه وی و سازمان تحت تسلطش صورت پذیرد، جهت واکسینه کردن سازمان و در یک ضد کودتا، به تئوریزه کردن آن پرداخت که اساس و ماهیت آن کودتا، ساختن کادرهای مطیع از طریق پروسه مغز شویی بود.
در ادامه جابانی می گوید:
اساسا لازمه تشکیلاتی بودن در اطاعت تشکیلاتی معنی پیدا می کرد و تشکیلات در خانم و آقای رجوی خلاصه می شد. از همین رو خانم مریم رجوی می گفت :”رهبری فکر است و نیروها دست و پا”… از زمانی که فرد به مناسبات حرفه ای سازمان وارد می شود…باهویت سازمانی، شکل ماشینی به خود می گیرد که برایش برنامه ریزی شده است…فرایند این مغزشویی به طلب کاری از مردم و بدهکاری به رهبری سازمان منجر می شود. رهبری که برای تمام سوال ها جواب در آستین داشته و برهمه عالم و مسائل مرتبط با آن احاطه کامل دارد.
در اینجاست که کار به جایی می رسد که «شرک به مسعود» گناهی غیرقابل بخشش میشود؛ چرا که به قول ابریشمچی، ((خدا تو آسمان هاست و مسعود رو زمینه .))
در مورد اولین پیش بینی ها درباره تبدیل «سازمان» به «فرقه» نیز، «رضا رئیسی (رئیس طوسی) 19، حمید نوحی، حسین رفیعی، هیئت موسس انجمن های دانشجویان مسلمان-اروپا و آمریکا»، مولفین کتاب روند جدایی، به این موضوع اشاره می کنند. اینان در مقایسه ای که بین مناسبات سازمان با آنچه در فرقه هایی چون «اسماعیلیه» و «مافیا» برقرار بوده و هست انجام می-دهند، در انتها فرض هایی را برای آینده سازمان ترسیم می کنند که یکی از آنها تبدیل آن به «فرقه» است. در این تحلیل آنها اینگونه بیان می دارند که:
“در صورت پیروزی جریان سیاسی غرب گرا، سرمایه داران و آمریکا پسندان، یا سهمی در قدرت به دست می آورند یا برای پرهیز از مستحیل شدن در برابر این جریان، با آن خط کشی قاطع نموده و برابر این جریان قرار می گیرند. اما در صورت شکست جریان لیبرالی و نرسیدن به قدرت سیاسی، و خصوصا چنانچه مورد تهاجم و خشونت واقع شده کلیه درها به روی آنها بسته شود، خواه ناخواه به خاطر جدایی و انزاوای بیشتر از توده ها، تبدیل به فرقه ای می شود که نظایر آن را تاریخ فراوان به خود دیده است . “
چنانکه قبلا هم به صورت گذرا اشاره شد، برخی از صاحب نظران «سابقه فرقه ای» سازمان را قدیمی تر می دانند. به عنوان مثال خسرو تهرانی معتقد است که گروهک تروریستی منافقین، از سال 1358 به بعد، به فرقه تبدیل شده است و برای تایید برداشت خود، قراین و شواهد متعددی نیز بیان می دارد.
همچنین راستگو می نویسد:
“پس از کشته شدن موسی خیابانی در بهمن ماه 1360…رهبری مسعود رجوی دیگر بر سازمان بلامنازع شد. از این تاریخ به بعد مسعود رجوی به سرعت دست به کار شد و طی سه سال و اندی سازمان را از یک تشکیلات سیاسی/مذهبی به یک فرقه شبه مذهبی/مافیایی تقلیل داد… مسعود رجوی در جایگاه خدا نشست و همه اعضای سازمان موظف شدند نسبت به این خدای جدید وفاداری و کرنششان را رسما و علنا اعلام کنند . “
مریم قجر، بارها علنا در سخنرانی های خود از مکتب «رجویسم» یا «مسعودیسم» نام برده است. به تعبیر مهدی خوشحال، عضو سابق سازمان: «رجوی خود را تنها نماینده بر حق خدا در روی زمین می داند و سازمان خود را نوک پیکان تکامل معرفی می کند. … در عرصه سیاسی خود را مساوی ایران می داند و ایران را بدون خود هیچ می داند “.»
انقلاب ایدئولوژیک
در ادامه اختلافات درون گروهی و افزایش زمینه های انشعاب در سازمان، رهبری تشکیلات در اواخر سال 63 «برای تثبیت غیر اصولی خویش و فرار از حساب رسی … تحت عنوان جمع بندی… دست به تجدید نظر اساسی در اصول و ضوابط تشکیلاتی و معیارهای ایدئولوژیکی زد، تحت عنوان به اصطلاح “جهش عظیم ایدئولوژیکی” و “تحول عمیق درونی و ارتقا جداً کیفی و تکاملی” و…
در اواخر سال 63 رجوی پیش بینی کرد که کادرهای اصلی گروه دیر یا زود به این جمع بندی می رسند که اقدامات، تاکتیک ها و سیاست های وی با ناکامی روبرو شده و ضایعات سنگینی بر پیکر سازمان وارد آمده است. رهبری سازمان پی برد که عدم تحقق هدف های استراتژیک باعث بروز تردید در خط مشی و درستی تاکتیک های رهبری شده و مقدمه بحران سیاسی، تشکیلاتی و رشد تضادهای درونی را فراهم خواهد ساخت. از این رو برای گریز از بحران، اقدام به تغییر ماهیت تشکیلات و روابط تشکیلاتی نمود و کوشید تحت عنوان «انقلاب نوین ایدئولوژیک»، در واقع با «رهبر سازی» بر بن بست پدید آمده غلبه کند.
ازدواج عجیب وسازمانی مریم با مسعود
در تاریخ 19 اسفند 63، اعلان ازدواج غیر مترقبه و حیرت انگیز نفر اول سازمان، مسعود رجوی، با همسر فرد دوم سازمان، ابریشمچی، توجه بسیاری را به این حادثه معطوف ساخت. حال آنکه، شگفتی و تحیر ناشی از این ماجرای عجیب و بی سابقه، وجوه عاطفی و انسانی ایجاد جدایی بین یک زوج دارای فرزند 3 ساله و تصاحب اقتدارگرایانه همسر یک دوست و همکار را نیز در اذهان برجسته ساخته بود. در کتابچه «بحران در خط مشی»، طرح این موضوع اینگونه صورت پذیرفته است.
“اعلام شد که مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق ایران که قبلا همسر دوم خود، دختر ابوالحسن بنی صدر را طلاق داده بود، با مریم قجر عضدانلو همسر مهدی ابریشمچی ازدواج کرده است. ابریشمچی عضو مرکزیت سازمان و مسئول روابط خارجی است و برای آنکه زنش، مریم (قجر عضدانلو) بتواند با رجوی ازدواج کند، او را طلاق داد. رجوی و ابریشمچی در مراسم ازدواج در کلیسایی در پاریس، این اقدام را «انقلاب نوین ایدئولوژیک مجاهدین» توصیف کردند. …ابریشمچی همسر خود را که فرزندی هم از او داشت، بی آنکه عواطف انسانی اش جریحه دار شود، طلاق داد و جمله ای گفت که مضمونش این بود: مخالفت با مشیت مسعود، کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست.
البته ناگفته نماند که اختلاف مریم و ابریشمچی بر سر ارتباط با رجوی مسبوق به سابقه بوده است؛ چراکه در ماجرای پاییز 63 نیز گویا قضیه از این قرار بوده که عده ای از اعضای سازمان در پاییز آن سال، مسعود رجوی و مریم عضدانلو را به ارتباط جنسی متهم می کنند. در یک نشست مرکزی، رجوی و مریم در صندلی اتهام نشانده می شوند و ابریشمچی به عنوان شاکی، محمد حیاتی به عنوان دادستان و جابرزاده انصاری به عنوان قاضی حضور پیدا می کنند. ابریشمچی صراحتا می گوید: “ما ناموسمان هم دیگر امنیت ندارد! شما از الان به فکر دخترانتان هم باشید؛ چه برسد به زنانتان. و این اتهامات بدون کم و کاست از سوی مریم و مسعود پذیرفته می شود که آنها با هم ارتباط جنسی داشته اند. هواداران رجوی در کمیته مرکزی در دادگاه هیاهو می کنند که رهبر اختیار دارد و از این حرف ها!
هدف اصلی انقلاب ایدئولوژیک
هدف اصلی برنامه جنجال برانگیز موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» نه تنها تثبیت، بلکه ارتقای رجوی به مقام رهبر پیامبرگونه و لازم الاتباع و خارق العاده، با ویژگی های استثنایی، در راس تشکیلات بود.
اندک زمانی پس از آغاز ماجرا، تعریف ها و تمجیدها از رجوی با عناوینی چون «رهبر»، «مراد» و «معلم» شروع شد و با الفاظی همانند «امام الهادی» و «ناطق بالحق» ادامه یافت.
یرواند آبراهامیان در مورد روند تمجیدهای عجیب از رهبری نوین پس از انقلاب ایدئولوژیک می نویسد:
“در هفته های و ماه های پس از انقلاب ایدئولوژیک نامه ها، سخنرانی ها، اشعار و سرودها در مدح مسعود رجوی در نشریه مجاهد به چاپ رسید. از جمله مهدی ابریشمچی در یک سخنرانی چار ساعته،… استدلال کرد که «مسعود از جانب همه مجاهدین-زنده و مرده شان- سخن گفته است». وی او را به عنوان «رهبر متفکر بزرگ» توصیف نمود و با صراحت اعلام داشت که برخلاف دیگران که هریک مسئولی برای خود دارند، و به او متکی هستند مسعود رجوی هیچ مسئولیتی ندارد و تنها به خودش متکی است!!
حسین ابریشمچی، برادر کوچکتر مهدی و معاون بخش نظامی تهران، اظهار داشت خواب دیده بود که یکی از رضایی ها کارت هویت جدیدی را به اون نشان داده که تاریخ تولد قید شده در آن با تاریخ انقلاب ایدئولوژیک یکسان بوده است! “
برخورد فرقه ای با خانواده و ازدواج
سازمان از نخست، با مسئله ازدواج درگیر بوده و برخورد فرقه ای با خانواده ها داشت. پیش از آغاز «فاز نظامی» در خردادماه 1360 نیز روابط ناسالم تشکیلاتی بر امر ازدواج و خانواده سیطره داشت. این امر پس از رفتن به عراق شدت بیشتری پیدا کرد. به نوشته سبحانی:
روابط خانوادگی بین زن و شوهر و فرزندان نه تنها به صورت محتوایی، بلکه به صورت فرم های متعارف نیز در سازمان وجود نداشت. سازمان وجود هسته خانواده در درون تشکیلات را، نقطه جدایی روابط تشکیلاتی اعضا با سازمان میدانست.
شروع انقلاب ایدئولوژیک مقدمه ای بود تا سازمان یکبار برای همیشه این مسئله را حل کند. پس از شکست سازمان در عملیات فروغ جاویدان و زیر سوال رفتن خط استراتژی سازمان و به تبع آن زیر سوال رفتن رهبری، مسعود رجوی فرمان طلاق اجباری کلیه اعضای سازمان را صادر کرد و حق ازدواج و ارتباط جنسی و حتی فکر کردن به مسائل جنسی را بر زن و مرد عضو سازمان ممنوع اعلام کرد. البته که بسیاری از این زنان را در مراسمی به عنوان «جشن رهایی» به عقد خود درآورد..
جداسازی فرزندان از خانواده ها و اعزام به خارج
از عوامل مهم روابط پایدار خانوادگی، «فرزند» بود که در جریان جنگ خلیج فارس، سازمان از موقعیت استفاده کرد و بچه ها را به خارج اعزام نمود. مسعود جابانی که سه برادرش نیز عضو سازمان بوده اند و در اقدامات تروریستی داخل کشور کشته شده اند، درباره سرنوشت بچه های اعزام شده به خارج توسط سازمان، چنین می گوید:
“سردرگمی، یاس، سرخوردگی، مشکلات روحی و روانی ناشی از کمبود محبت والدین، در اروپا بچه ها را از پای درآورده بود، عده زیادی در اثر بی توجهی خانواده های میزبان وابسته به سازمان معتاد شدند و به کارهای خلاف روی آوردند. “
مهندس علی اکبر راستگو که خود از مسئولان سابق بخش خارجی سازمان در کشورهای مختلف اروپا بوده است، اعزام اجباری فرزندان خانواده های سازمان به خارج از عراق را ، اینگونه روایت کرده است:
” زمستان 1369 مصادف با جنگ پر سرو صدای خلیج فارس… خروج نزدیک به 900 کودک از عراق به هر قیمت در دستور کار اول سازمان قرار گرفت. ولی پدران و مادران به هیچ عنوان حاضر به دل کندن از عزیزانشان نبودند. سازمان مرحله به مرحله این خط را پیش برد… “
او در ادامه نمونه وضعیت نگهداری بچه ها در یکی از پایگاه های سازمان در شهر کلن آلمان را به این شرح بیان می دارد:
“در هراتاق تعداد 10 تا 20 تن از آن ها را با سنین تقریبی 2 ماه تا 15 سال جای داده بودند. آنان می بایست ضمن تحمل فشارهای عاطفی و روحی، تحت تعلیمات تشکیلاتی و ایدئولوژیک نیز قرار می گرفتند. کودکان به بیگاری در درون پایگاه و به کارهای جمع آوری پول از مردم در خیابان ها گمارده می شدند. “
در ادامه همین مطلب به نقل از نادره افشاری عضو سابق سازمان که مدتی به عنوان مربی کودک در این پایگاه ها کار کرده است و در کتابی تحت عنوان «عشق ممنوع»، مشاهدات خود را مکتوب کرده است، چنین آمده:
“در حالی که دولت آلمان هزینه نگهداری و خورد و خوراک بچه ها (به عنوان پناهنده) را در حد مطلوب پرداخت می کند، این بچه ها باید در فقر شدید و فقدان امکانات، روی زمین و تنگ هم عین زندان می خوابیدند. برای صبحگاه و شامگاه، نواری پخش می کردند که مارش است…باید جلوی عکس های بزرگ مسعود و مریم به صف بایستند و سرودهای مختلف از جمله سرود «فرمان مسعود» را بخوانند… برای این که بچه های مردم، شست و شوی مغزی شوند، به رهبری و امامت «عمو مسعود» ایمان بیاورند تا وقتی بزرگتر شدند، دوباره برگردانده شوند به عراق و نیروی خالص رجوی از کار در آیند… دستگاه رجوی برای بالا کشیدن حقوق پناهندگی آنان نقشه کشیده بود…دولت آلمان با احتساب خورد وخوراک و پوشاک و حق مسکن، بابت هر کدامشان به طور متوسط هزار مارک غیر از حق بیمه می پرداخت. “
خروج از ایران و پناهنده شدن به فرانسه
در اواخر سال 1359 ، مسعود رجوی از مرز شرقی کشور به پاکستان رفت و در آنجا با هماهنگی سفارت فرانسه عازم پاریس شد.
پس از این سفر، رجوی اولین بار در اواسط اردیبهشت ماه 1360 در داخل کشور دیده شد. اولین نشست سران سازمان و مسئولان بخش ها با رجوی در نیمه دوم اردیبهشت 60 برگزار شد که ضمن آن، خط «مبارزه تا سرنگونی نظام» توسط رجوی ابلاغ گردید..
این مسافرت همزمان با تغییراتی بود که در فرانسه و آمریکا به وجود آمده بود. در فرانسه گُلیست ها به کنار رفته و حزب سوسیالیست (فرانسوا میتران) روی کار آمده بود؛ در آمریکا نیز دموکرات ها شکست خورده و جمهوری خواهان (رونالد ریگان) قدرت را در دست گرفته بود. همزمانی و هماهنگی سفر رجوی به فرانسه با حمایت علنی سازمان از قاسملو و حزب دموکرات کردستان ایران، موجب شده تا یکی از صاحب نظران به نقش قاسملو نیز اشاره داشته باشد.
فضای فرانسوی در زمان مسافرت رجوی خیلی صمیمی بوده است تا آنجا که فرانسوی ها یک «پژو» ضد گلوله –به منظور حفاظت از رجوی- به مجاهدین خلق هدیه کردند. اندکی پیش از این سفر، رجوی و قاسملو ارتباط برقرار کرده در جهت زمینه چینی برای اتحاد بعدی قرار گذاشته بودند 32.قاسملو ارتباط عمیقی با افراد بالای حزب سوسیالیست فرانسه داشت و مشخصا با میتران و زنش دوستی و رابطه داشت. زن میتران هنوز هم به عنوان فردی که روی حقوق کردها حساس است، معروفیت دارد. رجوی به نظر من از کانال قاسملو با فرانسوی ها ارتباط گرفته است…
پس از تحمل ضربه های متوالی و سهمگین و نهایتا رسیدن به بن بست مطلق و شکست قطعی در عرصه های تروریستی داخلی، از اواخر تابستان61 تلاش سازمان و شخص رجوی متوجه جا انداختن «آلترناتیو» در بین کشورهای غربی است و از این روست که دیگر زیر پا گذاردن همه اصول و ضوابط و ارزش های پیشین، نه تنها مذموم نیست که حتی ضروری می نماید.
کوشش برای زد و بند، معامله و ارتباط های اطلاعاتی با سرویس های غربی و تلاش در اثبات این تحریف مسلم که سازمان هیچ گاه ضد آمریکایی نبوده و مستشاران را دیگران کشته اند و… همه در این راستا صورت گرفته اند. اما در نهایت، مهم ترین پایگاه و حامی سازمان، صدام حسین و دستگاه اطلاعات و امنیت اوست که هم به مجاهدین اسکان داده، هم به آنها تدارکات بخشیده و هم در قبال اجرای دستورات و همکاری های دیگر، به آنها حقوق پرداخته است.
در نهایت دولت فرانسه به خاطر معامله در اثر آزادی گروگان های فرانسوی در لبنان به مسعود رجوی فشار آورد و او را از خاک فرانسه اخراج شد و به عراق رفت.
ورود به عراق، شروع لشگر کشی و یک خیانت بزرگ
دولت عراق ، از ابتدا مجاهدین خلق را متحد خویش می شناخت. سابقه همکاری استراتژیکی و تاکتیکی –توامان- بین این دو به اوایل دهه 1350 می رسید. از این رو عراق پیش از شروع جنگ تحمیلی، برنامه های خود را برای تبلیغ این گروه آغاز کرد. بیان سوابق گذشته سازمان مجاهدین خلق و پخش زندگینامه بنیانگذاران و برخی از کادرهای سازمان که به دست رژیم شاه کشته شده بودند، از طریق برنامه فارسی رادیو بغداد در زمستان 58 و بهار و تابستان 59، از جمله این برنامه های تدارکاتی و روانی بود. با شروع جنگ بین دو کشور، پروژه بهره برداری از مجاهدین به نتیجه خود نزدیک شد.
عراقی ها ابتدا در نظر داشتند که هرچه سریعتر، سازمان با آنها به صورت علنی و رسمی بر سر یک میز به گفتگو بنشینند. دستگاه اطلاعاتی عراق که دام اصلی را برای سازمان پهن کرده بود، از طریق واسطه های آشنا –ازجمله مسئولین اطلاعاتی فرانسه- وارد چانه زنی جدیدی با سازمان شدند. موضوع این بود: اکنون که عراق در جنگ با ایران، مورد حمایت آمریکا و اروپاست، قرارگرفتن در کنار آن نه تنها به ضرر رجوی و گروه وی نخواهد بود بلکه پذیرش مجاهدین خلق، به عنوان آلترناتیو و جایگزین نظام جمهوری اسلامی، توسط عراق (یعنی یک دولت شناخته شده) راه را برای این پذیرش توسط متحدان اروپایی عراق و آمریکایی ها نیز خواهد گشود. از جمله استدلال های درون تشکیلاتی مجاهدین خلق برای قبول چنین اتحادی با عراق که با هم میهنان-شان وارد جنگ شده بود، این بود که می گفتند: اگر بتوانیم- در بالاترین سطح- از عراقی ها امتیاز بگیریم، از همین ابتدا توانسته ایم خود را به عنوان یک وزنه سنگین مطرح کنیم.
رهبری سازمان، مسعود رجوی، با این تصور که سرنوشت جمهوری اسلامی به نتیجه جنگ عراق علیه ایران گره خورده است و با توجه به اینکه ابرقدرت ها مایل نبودند ایران در جنگ پیروز شود و بنابراین رژیم صدام در نهایت بازنده نخواهد بود، در چارچوب طرح آمریکا و متحدانش برای براندازی نظام جمهوری اسلامی، رسما و علنا در کنار عراق قرار گرفت. از این رو رجوی در پی امضای معاهده ای در فرانسه با «طارق عزیز» -معاون نخست وزیر وقت عراق- و به بهانه تحت فشار قرار گرفتن از سوی دولت فرانسه، در 17 خرداد سال 65 وارد بغداد گردید. پس از ورود وی به عراق، نیروهای نظامی سازمان که از سال 61 به تدریج در کردستان عراق مستقر شده بودند و سایر نیروهای گردآوری شده از داخل ایران و ترکیه و پاکستان، در داخل قرارگاه های تشکیلاتی سازماندهی شدند و سلسله عملیات متعددی را در طول نوار مرزی ایران با حمایت و پشتیبانی ارتش عراق علیه نیروهای ایران در مناطقی مانند سردشت، دهلران، مریوان، سرپل ذهاب، جنوب بانه، ارتفاعات کرمانشاه به انجام رساندند.
گزارش وزارت امور خارجه آمریکا در مورد همکاری نظامی صدام و سازمان مجاهدین
در گزارش وزارت امور خارجه آمریکا درباره سازمان که در سال 1994 (1373) انتشار یافت، ماجرای رفتن رجوی به عراق برای همکاری نظامی مستقیم با ارتش صدام، اینگونه تشریح شد:
“در ژوئن سال 1984 ، فرانسه رجوی را طبق آنچه رسانه ها حدس می زدند معامله-ای با دولت ایران می باشد، مجبور به ترک آن کشور ساخت. طبق این گزارشات، سفر رجوی، بهایی بود که فرانسه برای آزادی گروگان های فرانسوی در لبنان پرداخت. سازمان مجاهدین خلق این اخراج را به عنوان «پرواز تاریخ ساز رجوی برای صلح و آزادی(!)» جلوه دادند. وکیل سابق رجوی که یک حقوقدان ایرانی مقیم فرانسه بود 34، این حرکت را چنین بیان می دارد: «وقتی رجوی به فرانسه آمد، او و هوادارانش به سرعت با کمبود پول مواجه شدند. دولت عراق به وی پیشنهاد حمایت داد و آنان پذیرفتند. در دراز مدت، آنان به عوامل رژیم عراق مبدل گشتند و بیشتر اعتبار خود را در ایران از دست دادند.»
… برای انجام عملیات نظامی که میزان تهدید آن برای ایران به طرز مضحکی با «پشه» مقایسه شده است، مجاهدین اتحاد جانبدارانه ای با عراق تحت حاکمیت صدام حسین به پیش برده، ارتش آزادیبخش ملی مجاهدین که به لحاظ پول، تسلیحات، پایگاه به صدام متکی بود، به ابزاری در جنگ عراق با ایران مبدل گشت.
تاسیس ارتش آزادی بخش ملی
در تاریخ 29 خرداد 1366، یک سال پس از استقرار کامل تشکیلات سازمان در عراق، پیام رجوی در آستانه 30 خرداد مبنی بر اعلام تاسیس «ارتش آزادی بخش ملی» منتشر شد36. بعدها روز 30 خرداد به عنوان زمان تاسیس ارتش سازمان تثبیت شد و سازمان با پیوند دادن این موضوع به آغاز شورش مسلحانه علنی سازمان در سال 60 تاکید داشت که استراتژی جدی در ادامه همان استراتژی خرداد 60 شکل گرفته است.
دو هفته پس از تشکیل ارتش سازمان، خبر یک ملاقات دیگر مسعود رجوی و صدام حسین منتشر شد که در این دیدار رئیس جمهور عراق، تاسیس ارتش سازمان را به مسعود رجوی تبریک گفته و آن را ارتشی که برای صلح مبارزه می کند نامید!
پس از اعلام رسمی حضور کامل سازمان در عراق از سال 1365، که مقدمات علنی آن در ملاقات طارق عزیز نایب نخست وزیر عراق با مسعود رجوی در دی ماه 1361، فراهم شد و روابط اطلاعاتی و نظامی با عراق، رسمیت تبلیغاتی یافته بود، بالاترین سطح خدمات رسانی ممکن به ارتش عراق در تداوم علیه ایران، از سوی سازمان انجام شده است. مسعود جابانی عضو سابق سازمان که خود در عملیات نظامی داخل عراق، به شدت زخمی شده است، درباره نوع روابط سازمان و عراق چنین می-نویسد:
” کشور عراق، زمین و تدارکات و تجهیزات نظامی و لجستیکی و هزینه ارتش آزادیبخش مجاهدین را تامین می کرد و در مقابل، مجاهدین اطلاعات جبهه ها و تحرکات نظامی ایران و شنود بی سیم ارتش ایران را به دولت عراق می داد… این عراق بود که کاملا سازمان را در خدمت خود گرفته بود. “
محمد حسین سبحانی از مسئولان اسبق اطلاعاتی و امنیتی سازمان درباره نحوه هماهنگی عراق و سازمان در زمینه کسب اطلاعات می نویسد:
“… استخبارات عراق (= سازمان اطلاعات نظامی) از طریق مهدی ابریشمچی، پرسش های اطلاعاتی مورد نیاز ارتش عراق را در مورد شناسایی محل پل ها، تاسیسات آب و برق، کارخانه ها و مراکز اقتصادی و نظامی ایران را به مسعود رجوی می داد و سپس رهبری سازمان، نیازهای اطلاعاتی استخبارات عراق را به ستاد اطلاعات سازمان ارجاع می داد. ستاد اطلاعات نیز بعد از کار اطلاعاتی بر روی سوالات، اقدام به تهیه پاسخ های آن می کرد. “
مهدی خوشحال عضو سابق سازمان با استناد به اسناد و مدارکی که از همکاری های اطلاعاتی سازمان و عراق در اروپا منتشر کرده است می نویسد:
” مجاهدین خلق نه تنها به راحتی آب خوردن اطلاعات سری کشورشان را در اختیار عراقی ها قرار می دادند، بلکه رهبرشان برای خوش رقصی نزد افسران اطلاعاتی عراق، نه تنها ایرانی بودنش را منکر می شد، بلکه صریحا وطن خود را عراق و خون خود را هم عراقی می خواند. “
نقش فرقه رجوی در سرکوب اکراد عراق
در اسنادی که بعد از سقوط صدام منتشر شده، در گفتگوهایی بین مسعود رجوی و سپهبد صابر الدوری رئیس وقت سازمان مخابرات (اطلاعات و امنیت) عراق پرده از وابستگی کامل مادی و لجستیکی گروه رجوی به رژیم صدام دارد، آنچنانکه صدام از آنها بعنوان یک ابزار، برای رسیدن به اهدافش استفاده کرده است. در یکی از این اسناد سپهبد صابر الدوری اذعان داشته که 400 دستگاه شامل تانک و زره پوش و کلیه ادوات زرهی در اختیار سازمان قرارداده و باز مسعود رجوی در خواسته های خود درخواست ادوات بیشتری را دارد. در همین گفت گو که در کتاب «برای قضاوت تاریخ» منتشر شده است، صابر الدوری به نقش بارز رجوی و گروه وی در سرکوب اکراد و شیعیان عراق پس از جنگ اول خلیج فارس در 1990-1991 اشاره می کند. این نقش مورد تاکید مقامات دیپلماتیک آمریکایی نیز (در گزارش وزارت امورخارجه آمریکا به کنگره) قرار گرفت؛ لیکن سازمان و پوشش سیاسی آن یعنی «شورای ملی مقاومت» طی بیانیه ها و نیز در کتابی که به عنوان جواب آن گزارش منتشر گردید، آن مطلب را تکذیب کردند. صابر الدوری در ابتدای همین گفتگو، در رابطه با نقش گروه رجوی در سرکوب کردهای عراق اینگونه ابراز می دارد که: «رئیس جمهور (صدام حسین) سلام های گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از اینکه فرصت نشد با هم ملاقات کنید، عذرخواهی نمود… رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزنده ای که این ارتش در سرکوب آشوب های گذشته انجام داد، قدردانی نمود. من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات سرکوب را خدمت ایشان عرض کردم؛ اقدامات لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع می دادم.» عجیب تر اینکه مسعود رجوی پس از صحبت صبار الدوری این کار را وظیفه خود معرفی نموده و می گوید: « در ابتدا می خواهم ضرورتا روی یک مسئله تاکید کنم. از کلمات محبت آمیز رئیس جمهور، همچنین از خود شما بیشتر مرا خجل مند می کند…چیزی جز وظیفه خودمان انجام نداده ایم و نیاز نبود که رئیس جمهور نامه تشکر آمیز به من بدهد. »
همچنین در مذاکراتی که در آخرین ماه های سال 2000 میلادی بین مسعود رجوی و سپهبد طاهر جلیل حبّوش، از فرماندهان و مسئولان سازمان امنیت و اطلاعات عراق، انجام شده است، حبّوش دستور صریح به تعطیلی مشی مبتنی بر ترور و انفجار مجاهدین خلق، در شرایط آن زمان منطقه، و نارضایتی مردم عراق از مجاهدین خلق صادر می کند. همچنین در این مذاکره به اختصاص ماهانه دو میلیارد دینار توسط رژیم بعث به گروه رجوی، در شرایطی که این بودجه –طبق تصویب و نظارت سازمان ملل- باید صرف بهداشت و تغذیه کودکان می شد از موارد قابل توجه در این گفتگو است.
نقش سازمان در کشتار مکه
در مراسم حج سال 1366 تهاجم خونینی به تظاهرات حجاج ایرانی رخ داد که منجر به شهادت صدها نفر شد. در آن زمان، دولت عربستان سعودی مقصر این فاجعه را نظام جمهوری اسلامی اعلام کرد. جمهوری اسلامی نیز، علاوه بر رژیم آل سعود، عوامل عراق و منافقین را هم از مسببان حادثه معرفی کرد. به تصریح یکی از عناصر سابق سازمان، رجوی با استفاده از فرصت ایام حج، طبق یک طرح از قبل تعیین شده و با همکاری دولت عراق، تظاهرات آرام اعلام برائت زائران ایرانی را به خون کشید تا به اهداف خاص خود برسد 43. سبحانی عضو جداشده سازمان در کتاب خود عکس رجوی و همراهانش در لباس احرام را چاپ کرده و نوشته:
مسعود رجوی در مکه الحرام عربستان
“تصویر بالا مربوط به سفر مسعود رجوی به عربستان سعودی همزمان با آشوب-های مکه در سال 1366 می باشد. این عکس برای اولین بار در 16 اسفند 1376 در نشریه مجاهد به چاپ رسید و سازمان مجاهدین بعد از 13 سال اعلام کرد که وی در سال 1366 برای زیارت به مکه رفته است. آیا جای سوال وجود ندارد که چرا این خبر و عکس، 13 سال پنهان نگاه داشته شده است؟ “
در سال 66، دولت عربستان سعودی در حال نزدیک شدن به ایران بود و تمایل داشت بسیاری از مشکلات و اختلافات فی مابین را حل نماید، و روابط خود را با ایران بهبود بخشد. نزدیکی عربستان سعودی به جمهوری اسلامی ایران، در حالی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به اوج خود رسیده بود، هم برای صدام و هم برای رجوی بسیار هولناک بود؛ چرا که هر دو به کمک های مالی سعودی نیازمند بودند، و این در صورتی ممکن بود که آن رژیم را –هرچه بیشتر- از جمهوری اسلامی دور سازند. از این رو می بایست تضاد بین آنها را دامن بزنند تا نزدیکی آن دو را مانع شوند.
تدارک امکانات اولیه و مقدمات اجرای توطئه را ماموران عراقی، در پوشش مصونیت دیپلماتیک، بر عهده داشتند. اینان مواد منفجره و نیز تصاویر امام را با خود به فرودگاه جده آوردند، بدون آنکه بازرسی و کنترلی در کار باشد. افراد سازمان، با گذرنامه های عراقی، به عنوان حجاج عراقی، وارد خاک عربستان شدند. این جمع پس از ورود به عربستان، خود را به راحتی در میان زائران ایرانی جای دادند تا تحرکات آنان، به نام ایرانیان تمام شود.
پس از بازگشت کاروان مزبور از عربستان، عده ای از این افراد –به مرور زمان- «مسئله دار شدند» و احتمال جدایی آنها از سازمان افزایش یافت. به تصریح یکی از اعضای جدا شده، به منظور جلوگیری از انتشار خبر در بیرون، سازمان افراد مسئله دار را یکی پس از دیگری سر به نیست کرد.
اظهارات و گواهی های برخی از جداشدگان سازمان در اروپا مبنی بر اطلاع از نقش سازمان در کشتار حجاج ایرانی در سال 66، در اسفندماه 73 و بهار 71 بازتاب وسیعی در نشریات فارسی زبان خارج از کشور یافت و بعد از آن نیز به تناوب در مصاحبه ها و نوشته های آنان به این موضوع اشاره شده است. همچنین این موضوع در نوارهای ویدئویی مذاکرات رابط سازمان و مقامات استخبارات عراق افشا شده است. در بخشی از مذاکرات افشا شده عباس داوری نماینده سازمان در جلسه با افسران امنیتی عراق که بعد از سقوط صدام بدست آمده است، به موضوع حضور افراد سازمان در حج تصریح شده است.
آخرین وضعیت
اکونومیست در اوایل سال 1388 نوشت، از زمان اشغال خاک عراق توسط نیروهای آمریکایی در سال 1381 اطلاع دقیقی از وضعیت مسعود رجوی در دسترس نیست و کسی از زنده یا مرده بودن او خبر ندارد. از آن زمان تا الان هیچ سندی از حضور او در مکان های عمومی منتشر نشده است. از آخرین باری که او در ملا عام دیده شده در سال 1381، در زمان حمله نیروهای ائتلاف آمریکا به حکومت صدام حسین در عراق بود، شایعاتی حاکی از کشته شدن او در جریان حملات سال 1381 به عراق منتشر شده بود که هیچ سندی یا شاهدی در این زمینه وجود ندارد. همچنین در سال 1395، در نشست سالانه مجاهدین در فرانسه، ترکی الفیصل در سخنرانی خود از او به عنوان «مرحوم» یاد کرد. عده ای از جداشدگان، معتقدند این ابهام در حضور یا عدم حضور مسعود رجوی، فرار از سوالات و ابهاماتی است که سالهاست در ذهن اعضای این سازمان شکل گرفته و در جواب آن تنها یک قدیس از مسعود رجوی برای آنها ساخته اند که اجازه هیچگونه اعتراض یا سوال از او را ندارند و تنها این اعضا هستند که باید جوابگو باشند.